Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


98511

روزی می شود که برگ برنده ات دل می شود …. اما تو دیگر حاکم نیستی...

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت7:54 قبل از ظهرتوسط yousef | |



توای خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

شروع کن یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش بامن

+نوشته شده در پنج شنبه 12 / 2برچسب:,ساعت7:44 قبل از ظهرتوسط yousef | |

(د ) : داشتن تو ، حتی برای لحظه ای ، به تمام عمر بی کسی ام می ارزد . همچون دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور می کند .

 

( و ) : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد .

 

( س ) : سرسپرده ی برق نگاه توام ، لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی .

 

( ت ) : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم .

 

( ت ) : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگهای زندگیم جاریست .

 

( د ) : دوری از تو را باور ندارم ، حتی در رویا ، که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام .

 

( ا ) : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند ، وقتی به دریای نا آرام اشکهایم می نگری .

 

( ر ) : راز مرگ دلتنگی هایم ، روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصيبم باشد .

 

( م ) : مهتاب می سوزد ، تا ابد ، در آتش عشقت . که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی

+نوشته شده در پنج شنبه 5 / 2برچسب:,ساعت11:47 قبل از ظهرتوسط yousef | |

قصه از آنجا شروع شد که...

خیلی عصبانی بود گفت:اگر دوسم داری ثابت کن...

گفتم:چه جوری؟

تیغو به من دادو گفت رگتو بزن.

گفتم:مرگ و زندگی دست خداست

گفت:پس دوسم نداری!!!

تیغو برداشتم رگمو زدم.

وقتی تو آغوش گرمش داشتم سرد میشدم و جون می دادم

یواش در گوشم گفت:

اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی

+نوشته شده در پنج شنبه 5 / 2برچسب:,ساعت11:28 قبل از ظهرتوسط yousef | |

گلدان شكسته ام ترك روی ترك
یك روز چو مرهمی،و یك روز نمك

ای عشق مگر مسخره ی دست توام
برگرد برو! هی، به جهنم، به درك

در مدرسه از نشاطمان کم کردند.
از شادی ارتباطمان کم کردند.

وقتی که به هم عشق تعارف کردیم.
از نمره انظباطمان کم کردند

این قرمز تند را تو یادم دادی
موهای بلند را تو یادم دادی

چندیست لئوناردو داوینچی شده ام
لبخند ژوكوند را تو یادم دادی

ابلیس شدم به پای کس خم نشدم
رانده شدم از بهشت و آدم نشدم

گفتند برو که شاید آدم بشوی
اصلا به شما چه؟ به جهنم نشدم!!!!!.

+نوشته شده در چهار شنبه 4 / 2برچسب:,ساعت1:38 بعد از ظهرتوسط yousef | |

در شهر تو که عاطفه تحقیر می شود
از قلبهای یخ زده تقدیر می شود
شبها اگر مجسمه ها راه میروند
آزادی است آنچه زمینگیر می شود
امروز تیتر اول یک روزنامه بود
" تنها درخت سبز جهان پیر می شود"
فهمیدم از اشاره آن سرمقاله باز ،
...نقش خیانت است که تصویر می شود
سرگرم پوشش خبری روز واقعه
سیل خبرنگار سرازیر می شود...

هیزم شکن و جنگل از این قصه بی خبر
سوگند میخورند ... ولی دیر می شود
اندیشه شکفته شدن ، بال و پر زدن
با بازتاب حادثه تکفیر می شود
...دندانه های اره... و یا طعنه تبر ؟
- مرگ درخت ،حادثه تفسیر می شود -
....
من روبروی چشم شما ایستاده ام
دلواپسی در آینه تکثیر می شود !
وقتی دل از نگاه کسی زخم می خورد
چون کودک ، از عروسک خود سیر می شود
تقویم هم به ثبت شما تن نمی دهد
اینجا جواب منطق ما تیر می شود
....
"آرش "کجاست ؟ مرز قلم ناپدید شد ....
آیا کسی دوباره "کمان گیر" می شود ؟

+نوشته شده در چهار شنبه 4 / 2برچسب:,ساعت1:7 بعد از ظهرتوسط yousef | |

هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی به این فکر نباش که او چقدر احمق بوده ، به این فکر کن که او چقدر به تو اطمینان داشته

+نوشته شده در چهار شنبه 4 / 2برچسب:,ساعت1:6 بعد از ظهرتوسط yousef | |

آغوشتو به غير من به روي هيشكي وا نكن
منو از اين دلخوشي و آرامشم جدا نكن
من براي با تو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن كنارت ، تو بگو به هر كجا پر مي كشم
منو تو آغوشت بگير ، آغوش تو مقدسه
بوسيدنت براي من تولد يك نفسه
چشماي مهربون تو ، منو به آتيش مي كشه
نوازش دستاي تو عادت تركم نمي شه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پاي عشق من بمون ، هيچ كس رو جاي من نيار
مهر لباتو رو تن و روي لب كسي نزن
فقط يه من بوسه بزن ، به روح و جسم و تن من

+نوشته شده در چهار شنبه 4 / 2برچسب:,ساعت1:5 بعد از ظهرتوسط yousef | |

یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

+نوشته شده در چهار شنبه 4 / 2برچسب:,ساعت1:3 بعد از ظهرتوسط yousef | |

شادم که در شرار تو می سوزم
شادم در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو این سان
در عشق بی زوال تو می گریم

پنداشتی که زتو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست

شبها چو در کناره ی نخلستان
کارون زرنج خود بخروش آید
فریاد های حسرت من می گویی
از موجهای خسته بگوشآید

شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای بسایه خود بنگر
تا روح بیقرار مرا بینی

منبا لبان سرد نسیم صبح سر می کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو

غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من وتو پیکر صحراها
من آن کبوترم که بتنهایی
پر می کشم به پهنه ی دریاها

شادم که همچو شاخه ی خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می سوزم

در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز یست
کاو را هزار جلوه ی رنگین است

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده یشیطانند

اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های تو می رویم
شبها ترا بگوشه ی تنهایی
در یاد آ شنای تو می جویم

+نوشته شده در چهار شنبه 4 / 2برچسب:,ساعت1:1 بعد از ظهرتوسط yousef | |

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 37 صفحه بعد