غم دانه دانه می افتد روی صورتم
مرا به ذهنت نه به دلت بسپار من ازگم شدن درجاهای شلوغ میترسم
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
واي اگه خون سياوش دامن شبو بگيره اگه باز به زخم رستم سهراب قصه بميره واي اگه درفش كاوه بشه باز خنجر ضحاك اگه باز از تخت جمشيد خسرويي بيفته رو خاك واي اگه كمون آرش بشكنه به دست كينه واي اگه دوباره شيرين مرگ فرهادو ببينه كاشكي بغض دماوند خون نشه قلب ستاره كاش نياد روزي كه مهتاب تو كوچه پا نذاره كاشكي از چشماي مجنون خواب ليلي رو نگيرن كاش فرشته هاي عاشق توي آسمون نميرن غم سرداراي جنگل به دل خزر ميمونه دوباره خروش كارون قلب شب رو مي سوزونه چشاي معصون زرتشت از يادارس نميره قلعه ها ميريزن اما بغض بابك نميميره ديگه از غرور اين خاك چي ميمونه چي ميمونه ئاسه بچه هاي البرز چه كسي قصه ميخونه
چرا هر جا كه ميرم فقط غم روبرومه
پس قشنگیهای دنیا مال کیست باختم درعشق اما باختن تقدیر نیست ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست
امم را پدرم انتخاب کرد نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم دیگر بس است راهم را خودم انتخاب خواهم کرد
دربیکرانه زندگی دو چیز است که افسونم میکند:
نگاه بیقرار من اگه دست از چشات برداشت من از تو معذرت میخوام اگه از دوری رنجیدی من از تو معذرت میخوام که باز چشمات رو تر کردم من از تو معذرت میخوام که دیگه برنمیگردم نگو دلگیری از دستم که قدرتو ندونستم من از تو معذرت میخوام که دلگیری و پژمرده من از تو معذرت میخوام که احساست ترک خورده من از تو معذرت میخوام
ازاين تصميم بيهوده |
About![]()
واي اگه خون سياوش دامن شبو بگيره اگه باز به زخم رستم سهراب قصه بميره واي اگه درفش كاوه بشه باز خنجر ضحاك اگه باز از تخت جمشيد خسرويي بيفته رو خاك واي اگه كمون آرش بشكنه به دست كينه واي اگه دوباره شيرين مرگ فرهادو ببينه كاشكي بغض دماوند خون نشه قلب ستاره كاش نيا روزي كه مهتاب توي كوچه پا نذاره كاشكي از چشماي مجنون خواب ليلي رو نگيرن كاش فرشته هاي عاشق توي آسمون نميرن غم سرداراي جنگل به دل خزر ميمونه دوباره خروش كارون قلب شب رو مي سوزونه چشاي معصون زرتشت از يادارس نميره قلعه ها ميريزن اما بغض بابك نميميره ديگه از غرور اين خاك چي ميمونه چي ميمونه واسه بچه هاي البرز چه كسي قصه ميخونه
Archives7 دی 13954 تير 1395 5 مهر 1393 3 مرداد 1393 1 مرداد 1393 7 خرداد 1393 6 خرداد 1393 7 ارديبهشت 1393 1 ارديبهشت 1393 2 فروردين 1393 7 دی 1392 2 آبان 1392 7 مهر 1392 3 مهر 1392 7 شهريور 1392 3 شهريور 1392 98511 اسفند 1391 98511 دی 1391 4 آذر 1391 2 آذر 1391 1 آذر 1391 98511 آبان 1391 4 آبان 1391 1 آبان 1391 6 مهر 1391 6 شهريور 1391 98511 مرداد 1391 7 مرداد 1391 3 مرداد 1391 2 مرداد 1391 1 مرداد 1391 AuthorsLinks
عشقه من تویی...
تبادل لینک |